اما براي ساختن اين تمدن كه طبيعتا بايد بنا به شرايط خاص خودمان يعني ايراني و اسلامي پايهريزي شود به چه ابزاري نياز داريم؟ چهكار بايد بكنيم؟ اصلا معناي تمدن را ميدانيم يا با بردن اسمي از تمدن ياد كتاب قطور ويل دورانت ميافتيم؟ براي پاسخ به اين سؤالات سراغ حجتالاسلام عليرضا پيروزمند، عضو هيأت علمي و قائممقام فرهنگستان علوم اسلامي قم رفتيم و با او به گفتوگو نشستيم.
- دين اساسا چه نقشي در تمدنسازي دارد و آيا اصلا تمدن ديني داريم و ميشود تشكيل داد يا نه؟
مسئله تمدن اسلامي يك مسئله مهم و ويژه است. بهويژه بعد از پيروزي انقلاب كه زمينه تحقق تمدن اسلامي و تغيير مسير تمدني در جامعه ايران بيش از پيش فراهم شده است. لذا اين سؤال بعد از انقلاب بهصورت جدي مطرح بوده و هنوز هم بهدليل اينكه پاسخ كافي پيدا نكرده و احيانا مخالفيني در بين دارد، مسئله جدي و روز جامعه اسلامي و بلكه دنياي اسلام است. براي اينكه مسئله تمدن اسلامي را مشخص كنيم در قدم اول بايد بگوييم كه منظورمان از تمدن چيست تا بعد بتوانيم مشخص كنيم كه تمدن اسلامي يعني چه؟ تمدن را قاعدتا ميتوانيم اينگونه معنا كنيم كه آن محيطزيست عيني كه بشر براي ارضاي نياز خودش ايجاد ميكند، براي نهتنها ارضاي نياز بلكه افزايش گستره نيازمنديهاي خودش آن را ايجاد ميكند. بهعبارت روشنتر انسان يك موجود لايتناهي و تكاملپذير و كمالخواه است و توقفناپذير. به همينخاطر تلاش ميكند تا محيطي را فراهم كند و ابزار و امكاناتي را ايجاد كند تا اين نيازهاي متزايدش را ارضا شده ببيند. به همينخاطر انواع محصولاتي كه بشر براي ارضاي نياز خودش توليد كرده يا توليد ميكند، محصولات تمدني محسوب ميشوند. ساختارهاي تمدني در مجموع امكان پيوند اجتماعي را براي توليد يك ظرفيت جديد فراهم ميكند و طبيعتا همين است كه به او برد، اهميت و نفوذ ميدهد و تأثير ايجاد ميكند. اگر معناي تمدن را به اين كيفيت پذيرفتيم در قدم بعد بايد ببينيم نسبت دين با اين تمدنسازي چيست و براي اينكه اين پاسخ را بدهيم باز بهتر است قبل از آن رابطه فرهنگ و تمدن را مشخص كنيم و بعد از طريق تعريف ارتباط دين و فرهنگ، رابطه دين و تمدن هم قابل تعريف و تشخيص خواهد بود.
فرهنگ در كنار تمدن چه نقش و معنايي دارد؟ فرهنگ آن روح و جوهرهاي است كه در كالبد تمدن حلول ميكند و تعين پيدا ميكند. بنابراين فرهنگ و تمدن در عين ميآيد و از هم جدا نيستند و 2 روي يك سكه هستند. اما در مقام طراحي تمدني، برنامهريزي، پيشبيني و آيندهنگاري تمدني، طبيعتا ايدهآلهاي فرهنگي به جهتي به مسير تمدن ميرود؛ چون فرهنگ، آن پذيرشهايي است كه مردم بهصورت عمومي آن را قبول كردهاند؛ آرمانها و ايدهآلهايي است كه بشر براي او زندگي ميكند. بنابراين فرهنگ در مقام طراحي و آيندهنگاري تمدني، بر تمدن تقدم پيدا ميكند و جهتدهنده به تمدن است. اما در مقام تحقق، اين دو واقعيتي هستند كه از هم ناگسستني هستند و تقدم و تاخري به اين معنا بينشان وجود نخواهد داشت. اين را كه مشخص كرديم راجع به رابطه دين و فرهنگ راحتتر ميتوان صحبت كرد و پاسخ را آسانتر ميتوان داد. بهدليل اينكه طبيعتا اين آرمانها و آرمانهايي كه بشر براي او زندگي ميكند را بنا بر فرهنگ اسلامي و نه فقط فرهنگ اسلامي بلكه همه اديان الهي، دين به بشر ميدهد. خداي متعال از طريق پيامبرانش برنامه و مسير سعادت بشر را مشخص كرده. اين بسته هدايتي كه انبياء الهي بهويژه پيامبر خاتم صلواتالله به كاملترين شكل در اختيار بشريت قرار دادند، بستهاي است كه جانمايه، بنمايه، ركن و اساس فرهنگ را تشكيل ميدهد. بهعبارت حتي روشنتر ميتوانيم بگوييم كه هيچ عرصهاي از فرهنگ نيست كه بتواند خارج از چتر و پوشش دين تصور شود. بهدليل اينكه فرهنگ متشكل از باورها، ارزشها، رفتارها و نمادهاست كه همه اينها بايد تحت جاذبه دين قرار بگيرد. ادعا نميكنيم كه تا جزئيترين رفتارها يا توصيفها يا ارزشها را بايد دين معين كند يا اسلام معين كرده ولي ادعا ميكنيم كه مجموعه باورها، ارزشها و رفتارها يك نظام تشكيل ميدهند كه با همديگر پيوستگي دارند. اين نظام بايد در راس خود باورها و ارزشها و رفتارهايي داشته باشد كه دين تكليف آن را معين كرده، بنابراين ادعا ميكنيم كه هيچ زاويهاي از فرهنگ نيست كه از پوشش اسلام و تعاليم اسلامي خارج باشد.
- كلا به اين نتيجه رسيديم كه تمدنسازي ديني مهم و ضروري و حتي اجتنابناپذير است. آيا تمدنسازي ديني با دستورالعمل و مصوبه ايجاد ميشود يا بايد تغييراتي در خود مردم بهوجود آيد و اين تمدن شكل بگيرد؟
سؤال مهمي مطرح كرديد چون افراط و تفريطهايي در اين موضوع مشاهده ميكنيم كه هر دو مضر به اين بحث است. از يك طرف ممكن است تصور شود كه اگر بخشنامه و قانون مصوب كرديم، همهچيز درست ميشود؛ مردم در ريلي مثل قطار قرار ميگيرند كه همان ريلگذارياي است كه ما كردهايم. بعضيها فكر ميكنند مهندسي فرهنگي يعني تبعيت بيچون و چراي مردم از نقشه از پيشتعيين شده! اين اصلا درست نيست و بنبست چنين تفكري هم مشخص است. بهدليل اينكه نه با آن بينش اسلامي و نه با واقعيت تجربه بشري در گذشته و سالهاي اخير ميسازد. اين نوع تفكر هيچ مويدي ندارد بهدليل اينكه هم به بنا به تعاليم اسلامي و هم بنا به وجدان، بشر يك موجود مختار، مبتكر، خلاق و آزاديطلب است. بهعبارتي اگر احساس كند كه آزادياش سلب و گرفته شده، واكنش منفي نشان ميدهد و باعث ميشود كه نتايجي كه حتي ممكن است خوب هم پيشبيني شده باشد و اثرگذاريهاي خوبي هم داشته باشد در واقعيت تحقق پيدا نكند.
از آن طرف هم شكل دوم كه توسط روشنفكري بيمار بيشتر بر طبل آن كوبيده ميشود اين است كه جمهوري اسلامي و حاكميت اسلامي به تبعيت و تقليد از الگوهاي مشاركت غربي و نظامهاي ليبرال دمكراسي (با يك گرتهبرداري ناقص از آن نظام) عمل كند. آنها ادعا ميكنند كه بايد مردم را آزاد گذاشت و نبايد هيچگونه برنامه و تدبير از پيشتعيينشدهاي براي اينكه ميخواهيم به كجا برسيم و چگونه بايد باشيم را تن دهيم. بايد آزاد بگذاريم براي اينكه مردم خودشان بفهمند و انتخاب كنند و اگر خودجوش اين اتفاق بيفتد ضمانت مييابد والا نه. خلاصه، توجيهاتي پشتوانه اين تفكر ميكنند كه پاي حاكميت را از تدبير و پشتيباني براي دستيابي به تمدن اسلامي كوتاه كند؛ اين هم حتما حرف نسنجيده و سطحينگرانهاي است.
- مسئلهاي كه مقام معظم رهبري تأكيد دارند و چندسالي است بهصورت جدي پيگيري ميكنند، الگوي ايراني- اسلامي است كه فرمودند اين الگو بايد در عين اسلامي بودن، بومي و ايراني هم باشد؛ با اين تفسير ضرورت دستيابي به اين الگو چيست و چگونه ميتوانيم به آن دست پيدا كنيم؟
اگر كسي بگويد احتياج به تمدن اسلامي نداريم و بايد كاري كه در جاهاي ديگر دنيا براي تمدنسازي، علمسازي و توليد محصول و ارضاي نياز و امثال آن كردند را در همان مسير ادامه دهيم و نبايد مسير متفاوتي براي خودمان تعريف كنيم، پرونده بحث همانجا بسته خواهد شد. معنايش اين است كه پيشرفت هم همان پيشرفتي است كه دنيا تعريف كرده و ابزارهاي پيشرفت هم همان ابزارهاي پيشرفتي است كه دنيا تعريف كرده است. ما هم بايد در همان مسير برويم و فاصلهمان را كم كنيم و برسيم به مرزهاي دانش و تكنولوژي روز دنيا و بعد هم در اين مسير تا هرجا كه آنها رفتند ما هم دنبال سرشان برويم. ولي مساله اين است كه مسير ما جداست. چون مسلمانيم، ايدهمان نسبت به زيستن فرق ميكند و آرمانها، ارزشها، باورها و مطلوبيتهايمان متفاوت است به همين دليل روابط و ساختارهايي كه لازم داريم براي اينكه اين آرمانها و ايدهها و ارزشها تحقق يابد، تفاوت خواهد كرد. پس بايد بگوييم كه 1) تمدن اسلامي متفاوت است با تمدن مادي 2) ضرورت دارد و لازم است 3) قابل دستيابي است. اگر اين 3 مورد را پذيرفتيم حالا به اين سؤال اخير ميرسيم كه چگونه ميتوانيم به اين تمدن اسلامي دست يابيم؟
وقتي صحبت از چگونه دست يافتن به اين مهم ميكنيم، به موضوع الگوي پيشرفت ميرسيم. يعني اينكه الگوي پيشرفت چه نقشي در تمدنسازي دارد؟ بهعبارتي و بنا به يك تعريف ميتوانيم بگوييم، نرمافزار يا منطق يا ابزار يا معادله تمدنسازي است. يعني چارچوب، قواره و راهنمايي است كه ميتواند به ما كمك كند كه در مقاطع زماني مختلف بتوانيم تدبير مناسب كنيم. طبيعتا در زمانها و مكانهاي مختلف، شرايط خاص ايجاد ميشود. يك وقت زمان جنگ است، يك وقت زمان صلح، يك وقت زمان تحريم و يك وقت زمان عدمتحريم است و دهها مسئله از اين قبيل. آنچه بهعبارتي قوه عاقله كشور را كمك ميكند به اينكه بتواند يك تصميم هماهنگ و يكنواخت و متناسبي را در مقاطع و شرايط مختلف بگيرند، اين چيزي است كه از آن بهعنوان الگو ياد ميكنيم. اين الگو بهصورت عمومي ميگويد كه اين پيشرفت اسلامي- ايراني با چه روابط اقتصادي امكانپذير است و ميزان مشاركت مردم در فعل و انفعال و ساختار اقتصادي پويا در جامعه اسلامي بايد چه باشد؟ ميزان مشاركت مردم در مسائل سياسي، فرهنگي، اجتماعي بايد چه باشد؟ نقش حاكميت بايد چه باشد؟ دين بايد از كجا وارد اين منظومه شود و چگونه بايد تسليم بودن به تعاليم اسلام را بتوانيم نهادينه كنيم؟ دانشمندان علوم جديد كجاي اين منظومه قراردارند و پيوند آنها با مسئله پيشرفت از يك طرف و با اسلام از طرف دوم و با وليفقيه و ولي اجتماعي كه سكاندار هدايت جامعه در زمان است، از سوي سوم چگونه برقرار ميشود؟ اين سؤالات عمومي كه پيكربندي اصلي حركت عمومي جامعه را به سمت پيشرفت تشكيل ميدهد را الگوي پيشرفت بايد پاسخ دهد.
حالا بحث ايراني كه فرموديد به اين اضافه ميشود. در قدم قبل كه بحث از تمدن اسلامي كرديم همين بحث هست؛ يعني در يكي از قياسها بايد صحبت از تمدن اسلامي بكنيم. تمدن اسلامي اختصاص به ايران ندارد و در همه كشورهاي اسلامي بايد تحقق پيدا كند چون از نظر تعاليم اسلامي همفكر هستند و آنجا قاعدتا بايد شاهد يك تشابهي در اين مسئله باشيم؛ يعني بتوانيم بگوييم يك الگوي تمدن اسلامي داريم كه به درد همه جوامع اسلامي ميخورد و حداقلش به درد تفكر ناب شيعي ميخورد.ليكن همانجا هم ميتوانيم بگوييم تمدن ايراني- اسلامي يا تمدن اسلامي- عراقي؛ چراكه اسلام ميخواهد در يك جغرافياي خاصي مثلا عراق، افغانستان، ايران، مالزي يا هر كشور ديگر اسلامي تحقق يابد كه بهرغم اينكه در تعاليم اسلامي فرض بر اين است كه مشتركند، تفاوتهايي دارند. امكانات و مقدوراتي كه اين كشورها دارند باهم متفاوت است؛ يك كشور نفت دارد، يك كشور جاذبه گردشگري، يك كشور تحصيلكرده دارد، يك كشور جامعه پيرتر و يك كشور جامعه جوانتر دارد كه اينها از ويژگيهايي است كه نميتوان براي دادن نسخه پيشرفت در جوامع ناديده گرفت.
- شيوه زندگي مردم چه نقشي در اين تمدنسازي دارد؟
باز اينها همه مسائلي است كه در عين تفاوت كاملا هم به همديگر مرتبط است؛ بحث تمدن اسلامي، الگوي پيشرفت و سبك زندگي كه موضوع سومي است كه مطرح شد. ببينيم سبك زندگي چيست و يك تعريف كوتاهي از آن داشته باشيم تا با يك مفهوم مشترك پيش برويم. تصور بنده، سبك زندگي يعني چارچوب و قوارهاي كه بهصورت عمومي انسان و جامعه پذيرفته براي زندگي خودش. اين را تمثيليتر عرض كنم. هر كدام از ما 24ساعت زماني كه در طول شبانهروز داريم را بهنحوي توزيع ميكنيم. اين «يك جوري توزيع ميكنيم» يعني يك روزمرگي داريم كه متناسب با هر روز و شرايطي كه پيش ميآيد يك تصميمي ميگيريم. يك روز يك ساعت كمتر ميخوابيم و ممكن است يك روز يك ساعت بيشتر بخوابيم. يك روز اوقات فراغت كمتر و يك روز اوقات فراغت بيشتري داريم و ممكن است مطالعه بيشتري داشته باشيم. اين تغيير و تفاوت ممكن است در روزبهروز ما وجود داشته باشد. ولي اين سبك نيست. سبك آن قوارهاي است كه چارچوب كلي و عمومي را پذيرفتهايد كه براساس آن در روزها، تصميم ميگيريد به اينكه امروز كاري را بكنيد يا نكنيد. جايي برويد يا نرويد. مطالعهاي را انجام بدهيد يا ندهيد. اين تصميمهايي كه متناسب با شرايط در لحظه ميگيريد، مستند به چيزي است كه از آن ميتوانم به سبك زندگي پذيرفته ياد كنم. يعني ميگويم يك الگوي زندگي را اين فرد پذيرفته و بهصورت عمومي با خودش كنار آمده كه مثلا اوقات شبانهروزش را 3 قسمت كند؛ يك بخش استراحت، يك بخش عبادت و يك بخش هم به شغلش ميپردازد. درون آن هم بين اين سه يك اولويتبندي كرده است. درون آنها هم ممكن است تقسيماتي را بهصورت عمومي پذيرفته باشد. به همين دليل اين ميشود سبك.
- سؤالم اين بود كه سبك زندگي چه نقشي در تمدنسازي دارد؟
در تمدنسازي كه عرض كردم تمدن يك محيطزيست عيني است كه بشر براي ارضاي نياز خودش درست ميكند. اين محيطزيست عيني را براي تحقق سبك زندگي ايدهآل خودش ايجاد ميكند؛ يعني اول يك سبك زندگي ايدهآل براي خودش ترسيم ميكند و بعد بهدنبال الزامات ايجاد و تحقق آن ميرود. بنابراين سبك زندگي را بايد يكبار بهصورت پيشيني نگاه كنيم و يك بار پسيني. منظور از پيشيني قبل از تحقق است كه انسان يك سبك را تعريف ميكند و به سمت تحقق آن ميرود. وقتي بهصورت پيشيني تعريف ميكنيم مثل همان موقعي است كه رابطه بين فرهنگ و تمدن را معنا ميكنيم. چون سبك زندگي به اين معنا و در چنين جايگاهي، چيزي جز فرهنگ تعييناش نميكند، به همين دليل هم دين بايد در آن نقش برجستهاي داشته باشد. البته نميگويم كه همه اجزاء و جزئيات سبك زندگي را مستقيما دين بيان ميكند يا بايد بكند ولي ميگويم حتما دين نقش تعيينكنندهاي دارد به حدي كه در سبك زندگي جامعه اسلامي و غيراسلامي تفاوت ايجاد ميكند.
- تمدن اسلامي از نگاه رهبر انقلاب
بايد ما بهدنبال اين باشيم كه فرهنگ زندگي را تبيين كنيم، تدوين كنيم و به شكل مطلوب اسلام تحقق ببخشيم. البته اسلام بُنمايههاي يك چنين فرهنگي را براي ما معين كرده است. بُنمايههاي اين فرهنگ عبارت است از خردورزي، اخلاق، حقوق؛ اينها را اسلام در اختيار ما قرار داده است. اگر ما به اين مقولات بهطور جدي نپردازيم، پيشرفت اسلامي تحقق پيدا نخواهد كرد و تمدن نوين اسلامي شكل نخواهد گرفت. هرچه ما در صنعت پيش برويم، هرچه اختراعات و اكتشافات زياد شود، اگر اين بخش را ما درست نكنيم، پيشرفت اسلامي بهمعناي حقيقي كلمه نكردهايم. بايد دنبال اين بخش، زياد كار كنيم؛ زياد تلاش كنيم.
23/7/91- بيانات در ديدار جوانان استان خراسانشمالي
- تمدني كه بود، تمدني كه هست
دكتر حسن انوشه از لوازم تمدنسازي ميگويد
تشكيل يك تمدن نياز به اين دارد كه ما شناخت درستي از تمدن داشته باشيم يا حداقل آن را درست تعريف كنيم. از نظر دكتر حسن انوشه كه مجموعه تاريخ ايران كمبريج و تاريخ تمدن عصر ولتر را ترجمه كرده تمدن داراي تعريف كوتاه و پرمعنايي است؛ «تمدن چيزي است كه بتواند انسان تازهاي به جهان عرضه بكند و اگر چنين كاري كرد آن را تمدن ميخوانند والا تمدن نيست». با اين تعريف سؤالي كه پيش ميآيد اين است كه چرا ما اين همه تمدن داشتيم و آيا همه آنها انسانهاي تازه را به جهان عرضه كردهاند؟ كه دكتر انوشه به اين سؤال پاسخ ميدهد؛ «ما ميگوييم تمدن رومي، تمدن چيني، تمدن غربي و از همه اينها فراتر تمدن اسلامي؛ همه اينها بهخاطر انسانسازي خود و ارائه انساني نوين به جامعه بشري بهعنوان تمدن ياد ميشوند. شما اگر در تاريخ ببينيد قطعا شاهد امپراتوري بزرگي به نام امپراتوري عثماني هستيد كه اگر بنا به نقشه امروز بخواهيم عظمت آن را توصيف كنيم بايد حدود 24كشور را به هم بدوزيم تا وسعتش مشخص شود اما هيچ تمدني به جهان نداد چرا كه انسان تازه نيافريد. انسان تازه را موقعي ميتوانيد پيدا كنيد كه در جامعه آزادي انديشه وجود دارد. در يونان، در روم، در غرب و ساير تمدنها اين آزادي وجود داشت ولي از همه مهمتر اينكه ما در تاريخ ميبينيم كه اسلام بيش از همه در آزادي انديشه پيشرو است. نمونه اين آزادي را شما ميتوانيد در ابنابيالعوجاء ببينيد، اين شخص، ملحدي است كه در كنار خانه كعبه مينشست و رسما خدا را انكار ميكرد. يك روز مفضل بنعمرجعفي كه از ياران امامصادق(ع) است او را در اين حال ميبيند و با خشم پاسخ حرفهاي او را ميدهد. ابنابيالعوجاء ميگويد مفضل تو چطور خودت را شاگرد امام صادق(ع) ميداني درحاليكه من بارها نزد او رفتهام و حرفهايي تندتر زدهام اما هنگامي كه فكر ميكردم پيروز شدهام، ابوعبدالله(ع) چنان با آرامش پاسخ متقني به من داده كه شكست خوردهام. شما ببينيد اين شيوه امام معصوم است كه به يك نفر ملحد هم فضا ميدهد تا حرفهايش را بزند و چون ايمان دارد كه اسلام جواب همه سؤالات را دارد با آرامش با او مجادله ميكند؛ آخر سر هم وقتي ابنابيالعوجاء را در كوفه بهخاطر تفكراتش اعدام ميكنند امام صادق(ع) ناراحت ميشوند». نبايد از اين نكته چشمپوشيد كه انسان تازه در سايه آزادي انديشه ايجاد ميشود اما بايد تعريف درستي از آزادي ارائه داد و انديشه را آزاد گذاشت نه به بهانه آزادي هوي و هوس، جلوي انديشيدن را گرفت و اين مسئلهاي است كه مترجم كتاب ايران و تمدن ايراني نيز به آن اشاره ميكند؛ «شما به گذشته غرب نگاه كنيد آن زمان كه مردم در جاهليت به سر ميبردند و در اين طرف تمدن اسلامي هر روز انسان و فكر تازهاي را به جهان اهدا ميكرد. خود ايران كشوري بود كه هر روز پيام جديدي را به جهان عرضه ميكرد، حافظ، مولانا، سعدي و دانشمندان بسياري مثل ابنسينا وظيفه انتقال اين پيام را بر عهده داشتند و دنياي غرب پيام اينها را گرفت و در راستاي تمدنسازي استفاده كرد. اما امروز قضيه عكس شده است و ما بهعنوان پيامگير در حال استفاده از دادههاي تمدن غرب هستيم. بهنظر من راه برونرفت از اين وضعيت، شكوفا كردن استعدادهايي است كه در داخل و حتي خارج از كشور داريم».
نظر شما